مهمونی خداجان

یک ماه رمضون دیگه هم تموم شد...

خداجان من امسال بد بودم،خیلی بد، میدونم... خجالتم نده...خودم خبر دارم که خیلی غر زدم، هی گفتم تشنمه،گشنمه،خسته شدم....هی گفتم پس کی تموم میشه ، همه ی اینارو می دونم،ولی راستش خداجان،امشب دلم گرفته،بغض دارم، نمیدونم تا سال دیگه زنده هستم یا نه، مهمون خوبی برات نبودم ،حسابی اذیتت کردم... شب قدر رو یادت هست؟ ای وای من ،منو ببخش...

خداجان، تو می دونی این روزها و این شب ها چه آشوبی تو دلم برپاست،آرومم کن... میخوام بیام بغلت.

خداجان ،من دوست ندارم دوباره برگردم به روزهای تکراری دوسال قبل... کمکم کن...

خداجان،ماه مهمونیت تموم شده، فردا عیده و قطعا به مهمونات عیدی میدی،من پررو تر از اونی ام که فکر کنی به خاطر بد بودنم عیدی نمی خوام....اتفاقا میخوام،عیدی خوب هم میخوام.

این دست من و دامان تو...

خداجان، دوستت دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.