-
بی پولی خر است...
سهشنبه 26 مرداد 1395 23:17
بله، همانطور که از عنوان پیداست در حال حاضر بی پولم، وحشتناک هم بی پولم... یه جوری که عنکبوت هم نیومده ته جیبم تار ببنده... این بی پولی برای من که روم نمیشه به بابا برای پول چیزی بگم بدجور فشار روحی هس، اصن یه وضی :| اگه خداجان بخواد هفدهم دفاع دارم، یه کوچولو استرس هست ولی بیشتر بیخیالی حاکمه تا اون استرسه ، استرس...
-
بغض...
جمعه 22 مرداد 1395 17:41
من یک بغض پر از درد مانده در گلویم....
-
فک و فامیله ما داریم؟!!!
دوشنبه 11 مرداد 1395 16:22
بالاخره نزدیکه تموم شه... تایپ پایان نامه منظورمه، آخراشه و البته این ریزه کاری هاش بیشتر وقت میبره ولی خوب الحمدالله اکثر چیزهاش رو به اتمامه. راستش دلم گرفته، ازتموم شدن این دوره، واینکه باید برگردم شهرم تا دوباره در و دیوار و فک وفامیل تیکه بارونم کنن که دوسال رفتی تهران که چی؟ برگشتی سر خونه ی اولت که... نمیخوام...
-
به تهران برمیگردیم...
دوشنبه 21 تیر 1395 12:13
دو هفته ی فوق العاده پر از تنش و برنامه رو پشت سر گذاشتم...فردا اگه خدا بخواد بارو بندیل رو جمع می کنم و برمیگردم تهران، راستش دلتنگ تهران هم شدم، دلتنگ اتاقم، دلتنگ تراسی که پر از گل کرده بودم... خیلی حرف برای نوشتن هست ولی فعلا مشغول جمع و جور کردن وسایل هستم.... ان شاالله وقتی رسیدم به مقصد می نویسم... *** خداجان...
-
عجب ماه بلندی تو...
سهشنبه 15 تیر 1395 18:23
ماه رمضونای زمان بچگیم... مامانبزرگه یه دونه ازین رادیوهای پیچی قدیمی داشت که وقتی سحری بیدار میشد تا روشنش کنه از بس صدای خش خش بلندی داشت ،منم بیدار میشدم... یه استکان چای ،توهمون استکانای قدیمی برام می ریخت، قند خور نبودم و همیشه مامانبزرگه حرص می خورد که چای بدون قند چه جوری میره پایین؟؟؟؟ بعدم بقیه ی اهل خونه...
-
مهمونی خداجان
سهشنبه 15 تیر 1395 03:36
یک ماه رمضون دیگه هم تموم شد... خداجان من امسال بد بودم،خیلی بد، میدونم... خجالتم نده...خودم خبر دارم که خیلی غر زدم، هی گفتم تشنمه،گشنمه،خسته شدم....هی گفتم پس کی تموم میشه ، همه ی اینارو می دونم،ولی راستش خداجان،امشب دلم گرفته،بغض دارم، نمیدونم تا سال دیگه زنده هستم یا نه، مهمون خوبی برات نبودم ،حسابی اذیتت کردم......
-
نیلونویس
یکشنبه 6 تیر 1395 13:07
اینکه یهو دل آدم برای نوشتن تنگ بشه،اینکه یهو دل آدم برای دوستای وبلاگیش تنگ بشه ،چیز عجیب غریبی نیست... هیچ جا و هیچ چیز نمیتونه جای وبلاگ رو بگیره... این روزام میگذره به سرعت ، و من دارم از استرس خفه میشم،هر چی به دفاع نزدیکتر میشم حالم عجیب غریب تر میشه . اینقدر طی این دو سال سرم شلوغ بود که حتی نمیدونم چه جوری به...
-
بلاگ اسکای جان من غریبم...
جمعه 13 شهریور 1394 18:18
نمی خوام مزیت و معایب بشمرم ولی بلاگفا قبلا البته خیلی خیلی بهتر بود...من اینجا حس غربت بهم دست داده...عجیبا غریبا
-
نیلوفر می شوم دوباره، برمیگردم و می نویسم...
چهارشنبه 4 شهریور 1394 17:34
چرا من حدودا یک ساله که نمی نویسم؟خوب جریاناتش فراوونه...از خواندن وب توسط هم اتاقی کنجکاو و روانشناسم تا شلوغ بودن سرم در حد بی نهایت...ولی خوب من نمی تونم ننویسم،تو این مدت با یه اسم دیگه تو بلاگفا کم و بیش نوشتم اما بهم نچسبید.من به این اسم عادت کردم...رنج برام کسی غیر ازین بودن.شروع می کنم به نوشتن همینجا و ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 خرداد 1394 17:42
تو فصل امتحاناتم، امروز اولین امتحانم رو دادم، و به معنای واقعی بد دادم، هیچی یادم نمیومد ، نمی تونستم چیزی بنویسم...به شدت حالم خراب و گرفته است...استرس داشتم و علاوه بر اون دوست که نمیشه گفت یه همکلاسی طی یه برخورد خیلی زشت همه ی تمرکز منو به هم ریخت...
-
پناهگاه...
شنبه 9 خرداد 1394 17:05
اینجا رو ساخته بودم یه زمانی به عنوان پناهگاه.... یادم رفته بود اما...حالا که بلاگفا بازی در میاره منم کوچ می کنم میام اینجا...من نمی تونم ننویسم....
-
بلاگ اسکای را دوست می داریم!
یکشنبه 12 مرداد 1393 00:16
دلم می خواد از بلاگفا به اینجا پناه بیارم! نمی دونم شاید اگه روزی خیلی اذیتم کردن،به جای بلاگفا اینجا بنویسم... فعلا این یکی دو خط اینجا به امانت....